من به اندازه نا دیدن تو بیمارم

من به اندازه نادیدن تو بیمارم

و به شوق نگه ات شب همه شب بیدارم

ثانیه،روز،زمان،ساعت و من دل تنگم

دیگر از هر چه دروغ است و کلک بی زارم

خسته از هر چه که بی تو به سرانجام رسید

خسته از شعر و هر صحبت طوطی وارم

گرمی و حرم حضورت بدنم را سوزاند

نکند و خوابم و یارب نکند تب دارم

گرم صحبت شدم و هیچ نمی دانستم

ساعتی هست که هم صحبت این دیوارم


      تا حالا به این فکر کردین که اگر میشد سوار قاصدک بشین کجا میرفتن یا پیش کی میرفتین؟

باران می بارد

باران می بارد باران

باران فراوان،دریا در جوش،جنگل خاموش

نیست کسی پیدا در راه بیابان

با من اندوه،با گل اندوه

با همه اندوهی همچون مه پیچان

می خواهم حرفی گفتن

می خواهم راهی بستن

اندر غم یاران

افسوس که نقشم را

بر پنجره می شوید باران

صحرا مدهوش،دریا لبریز،جنگل گریان

ایماهای میرا یک ساله شد